-
کودک احساساتی
26 آبان 1391 21:20
باز ان کودک احساساتی با دلم بازی کرد باز از پشت نقاب تردید خاطرات دلک ام را سر زد خواست اندازه تنهایی من بادبانی باشد و سراسر همه فصل نبودن ها را باد باشد و نسیمی باشد خواست اما نه فقط با رویا بلکه از اوج زمستان سر زد و شقایق ها را به تماشای بهاران اورد . . . گرچه او می دانست همه تنهایی ِ من ، اوج زمستانی اوست گودرزی
-
دلم برات تنگ شده
4 آبان 1391 19:54
-
عشق خوب است
23 شهریور 1391 22:20
عشق خوب است اما نه برای غوطه ور شدن برای اموختن و رد شدن و برای یافتن خوب است یافتن خودت که همه چیز هستی و برای خودت که ریز ریز می شوی و گاه از پیمانه ات سر ریز می شوی . . . می توانی راه بهتری پیدا کنی اگر قانون بازی را بلد باشی همه چیز حل می شود ..
-
معمای قرن بیست و یک
13 شهریور 1391 21:41
معمای قرن بیست و یک تفریق من از تو و تقسیم زندگی به نفع مرگ خیانت شب های طولانی به شامگاه ِ غربت زده دیدگان مملو از انتظار تضاد عجیب اسمان در قالب زمین تکرار بی بدیل مکررات الزامی و سرازیری ارزوها به زباله دانی ِ فردا نگاه سرد و بی روح گلهای باغچه به شب بو های بیچاره و تحقیر احساسات شاعرانه توسط غیرت پوچ و نو خالی ِ...
-
رسم غم انگیز
12 شهریور 1391 23:45
زندگی رسم غم انگیزیست سکوت اغاز گر زندگیست و شب کشتارگاه رنگ هاست گاهی سیاه و سپید بهتر می شود به ساز زندگی رقصید پروانه ها هم جامع سیاه می پوشند و گرد سپیدی می تابند می شود مثل پروانه ها زیست ...
-
خوشا به حالت
12 شهریور 1391 23:09
خوشا به حالت موسیقی مهیجی دارد شنیده شدن و از نو بیان شدن خوشا روزگارت که می روید در دل جوانه های امید و سبز می کند رویاهای کودکانه را خوشا به حال اسمان که تو را ترشح می کند هنگام باران خوشا به جمالت ای موسیقی باران
-
غروب لحظه ی با شکوه تولد است
10 شهریور 1391 22:03
از بین دستانت اسمان را ببین ستاره ات را ببین ، چشمک می زند تمام اسمان را به ستاره ات ببخش ستاره ات را حوالی ستاره ام بنشان ستاره من هر هزار سال طلوع می کند و هر دوهزار سال یکبار اواز می خواند و من هر روز متولد می شوم و ایم و هر غروب به سوی مرگ می شتابم و تو شب ها را با ستاره ها سر می کنی لابه لای رویاهای من گم می شوی...
-
زیر خاکستر
7 شهریور 1391 22:25
سکوت پررنگ ترین واژه عصر ما و نسل ما دردناک ترین واژه روزگار ماست... و تقذیر ما این روزها نه راه پیش دارد و نه راه پس و سکوت همچنان یکصدا به تاخت و تازش ادامه میدهد شاید در این هیاهو رنگ تازه ای بیابد و نسلی را از زیر خاکستر بیرون بکشد ...
-
مغبره عدالت
11 مرداد 1391 00:57
ای شهر خیالی چرا دست بر نمی داری اینجا دیوارهای سوخته موسیقی مرگ را تراوش می کند و ازدهام کوچه ها را به فال نیک می گیرند شاید مقصد نهایی همین بی کسی های روی دیوار همین اسارت ها باشد شاید باران دیگر نبارد و باد به وزیدنش عشق نورزد در پهنه این جهان لاکردار کفگیر ازادی به ته دیگه شرافت خورده و ابروی اسمان را برده زمینی...
-
چند شعر کوتاه و عاشقانه
19 تیر 1391 15:15
1 * دیوارها به جرم زندگی قد می کشند و اجرها به جرم نکرده شان خرد می شوند 2 * سایه درختی شدم تا تکیه گاهت باشم میانه راه خزیدم تا پناهت باشم در را به روی غم بستم تا شادی بخش ات باشم و در استانه صبح خوابیدم تا شب زنده دارت باشم و هنوز نمیدانم چرا هرگز نفهمیدی ... 3 * پرستویی گم شده در میانه راه و چشم انتظارش درختچه...
-
داستان کوتاه مرگ یخی , نویسنده مهدی گودرزی
6 تیر 1391 13:50
داشتم از پنجره محوطه باغ را نگاه می کردم او را دیدم ، به درب چوبی تکیه داده بود و طوری دست اش را بر کمرش گذاشته بود که بنظر می رسید از چیزی خسته است ،شاید داشت با نگاه ِ ارامش به دنبال چیزی می گشت و پیدا نمی کرد . هروقت به چشمانش نگاه می کردم تمام ِ بدنم یخ می زد ، احساس می کردم از گذشته دلگیر است و یا از چیزی فرار می...
-
انسانیتمان
4 تیر 1391 12:47
در لاک خود فرو می رویم و می پنداریم دنیا نمی تواند ببیند شعور ِ منفورمان را که نم کشیده و تشنگی ِ مان را که رسوایمان کرده این چه تقدیریست !! سالها به دنبالش می گردیم و نمی یابیمش ، روزها سرگردانیمان را لای ورق می پیچیم و با سرنگ سرخوش توی ِ رگ می زنیم واژه هایمان را معطر می کنیم تا مجالی بیابیم و در قلب دیگری بچسبانیم...
-
شعر, چشم هایم را ببین
18 خرداد 1391 10:38
چشم هایم را ببین میدانی چند بار گریسته اند ؟! می توانی حدس بزنی چند بار چشم به راهت بوده اند ؟! چشم هایم را ببین در عمق چشمانم می شنوی صدا را ؟ می شنوی صدای خرد شدن خدا را ؟ این دلم را می لرزاند چیست این صدای مجهول و کذائی ؟!... مابین ِ من و کسی که همچنان مجهول است انگار اشک را به زنجیر کشیده اند ! انگار متهم ردیف اول...
-
تنهایی
23 اردیبهشت 1391 12:43
چه کسی راز ِ مرا می داند ؟ چه کسی از پس ِ این اینه ها دل رسوای ِ مرا می خواند ؟ چه کسی گفت که عاشق شده ام ؟ و به اندازه گل و به اندازه چشمان پُر از شیدایی جان نثار ِ دل ِ دنیا شده ام چه کسی گفت که من بیمارم ؟ و در این کنج قفس زندانی ، و به امیـّد طلوعی واهی دیده بر پنجره ها می دوزم چه کسی راز ِ مرا می داند ؟ و در این...
-
سادگی
21 اردیبهشت 1391 00:02
ساده می شوم صاف و ساده و زلال ؛ عشق می ورزم به نگاه ات و می اندیشم به سکوتت ؛ دست هایت را باز و بسته می کنم در خیال ِ کوچکم و می گذارم زیر گردنم و مبهوت و ارام بی هیچ گلایه ای ساکت می شوم ؛ تا وجودت را احساس کنم از اعماق وجودم به یاد روزگار ِ سادگی همان روزگاری که پابرهنه در خیالت فریاد می زدم" دوستت دارم تا ابد...
-
بـغـض
11 اردیبهشت 1391 17:34
طاقتی نمانده ، از پس دیوارها صدا می زند مرا و ناگهان ساکت می شود گوش می کنم اما سکوت سنگین تر از ان است که بیدارم کند از غفلت بی بدیل ِ سالها و بغض همان یار ِ قدیمی و باوفا هنوز هم در فکر شکستن یا فروشدن ثانیه شماری می کند .
-
تاوان زندگی
3 اردیبهشت 1391 22:52
آزرده از انتظار درمانده از سکوت شکننده تر از شیشه ساکت تر از غروب و یک عالمه واژه نامطبوع برای کودک درون و ادمک دست و پاچلفتی در حال دست و پا زدن برای نجات خویشتن اینها قسمتی از سریال هفتگی است که روح را می مکد و عصاره اش را به جان ادمی می اندازد و هر شبانه روز یاداوری می کند مبادا یادت برود که زنده بودن ، چه تاوان ِ...
-
اهن پاره های مقدس
3 فروردین 1391 23:21
اینجا اخرین نقطه ی انسانیت اخرین کهکشان ِ راه ِ ابدیت اینجا در حومه ِ متروکه ی ِ زمین در عصر اهن پاره های ِ مقدس و تکنولوژی ِ پوسیده و سیاه سَت ، با شالوده ای منتهی به اب راهی خشکیده و دلتایی چارگوش. لابه لای ِ کلاغ های شکل ِ غاز در انتهای جاده ای ناهموار میان ِ الاغ های ِ گوش دراز و مترسک های ِ خوش تیپ و خوش قیافه با...
-
چکمه های سبز
28 اسفند 1390 01:29
طراوت بهار در شب ِ میلاد من با همان چکمه های سبز و لباس آراسته بر تن از راه می رسد : : نغمه های باران ای کاش همراهی اش کنند تا نوروز باستانی غبار از تن بگیرید و عظمت شکوه و غرور سرزمین مان برقرار بماند و سرود جاودانه عشق را بخواند تا پرستوها اندیشه سبز نیاکانمان را بگسترانند و کردار نیک شان را زنده نگاه دارند : : و تو...
-
انتظار _سروده مهدی گودرزی
26 اسفند 1390 17:27
بیا اسمان ِ دلم ستاره باران کن سکوت را در تپش ترانه پنهان کن من از هجوم ایه ها فراری ام اری بیاو راه رسیدن به سایه اسان کن چگونه می شود از غرور ادم گفت؟ تو با تمام بزرگی ات بیاو غفران کن خیال ِعاشقی از خیال ِما سر رفت بیاو در جهش ِ این شراره هجران کن تو از خزان و بهاران ندیده ای ایا ؟ بیاو درد ِ خزانم به دیده درمان کن...
-
تو اگر بیایی
25 اسفند 1390 17:10
تو اگر بیایی چشم هایم را می بندم با تمام ِ وجود لمس ات می کنم و از صمیم ِ دل آرزویت می کنم تو را با تمام ِ اُبهتت میان انگشتانم ،پنهان می کنم و وجودم را با تمام ِ بی کسی هایش در وجود ِ بی کرانت سبز می کنم تا درختچه ای شود میان ِ خاطرات ِ سربه فلک کشیده و ارزوهای ِ کودکانه ام و مشتی عاشقانه ، در بیت بیت ِ غزل هایم ،...
-
باور
23 اسفند 1390 18:01
باور کن شانه های خسته دست ِ پینه بسته و چشم های ِ منتظر را در بحبوحه ی ِ انتظار بی قراری را ، باور کن در لحظه های ِ انفجار سرمای بی انصاف ، تا کی شکنجه می کند؟ ادم برفی ام را . این زخم را باور کن در کوچه های ِ مشرقی شمع های نصفه ، می سوزند و می سازند با جفای ِ دوستان در شهر ِ گربه ها ، موش ها می خوانند اواز سروری را...
-
خاک سرد
15 اسفند 1390 23:41
دیگر بهار شبیه بهار نیست دیگر گلی زیباتر از خار نیست انگار باورمان خواب برده است چشمانمان پی ِ انتظار نیست دیروز امیدمان به امروز بود فردا چو امروز بدهکار نیست ای خواجه شیراز تو هم دانی کار گذشته را به تکرار نیست فصل بهارمان چو پاییز است پاییز را ملال ِ نوبهار نیست خشکید چشمان ما چو صحراها خشکی ِ دریا که به اجبار نیست...
-
چشمان ِ شب به راه : شعرنو
12 اسفند 1390 17:21
خوابم نمی برد بر پای ِ اسمان ،انگار وزنه ای سنگین بسته اند انگار مادرم در کودکی مرا همراه بغض ِ شب بر باد داده است با باد گفته است پا در رکاب مرگ با زندگی بجنگ با انکه سرنوشت در دست ِ دشمن است مانده ست تا ابد با طبل بی کسی بر سینه ام زند می خواهم از بهار با من وفا کند یک موج ِ تازه را در من رها کند می خواهم از بهار...
-
غفلت
9 اسفند 1390 23:54
فاصله می گیرد مثل ِ عبوری خالی از میان ِ دشت مرغابی تا کران های ِ دور دست تا دشت ِ خالی از عشق بدون ِ واژه ای حتی نزدیک این همان لحظه موعودست غفلت ، غفلت ، غفلت و غفلت همه چیز را می گیرد.
-
فدای تو همه وجودم
25 بهمن 1390 23:44
خدایا شاد بودن را ندانستم نفهمیدم چگونه شاد باید بود ! چگونه عشق باید بود ! خداوندا نفهمیدم چگونه عاشق ام کردی چگونه ادمم کردی ! منی که ادمک بودم منی که خاک بودم ،خاکی ام کردی . خدایا شاهدی اری تو تنها مالک مایی که ما را از گِلی بی ارزش و بی بو شبیه شبنمی بر سینه ها کردی خداوندا نفهمیدم تمام حکمتت را چرا تنها ؟ چرا بی...
-
دوســـــــت
23 بهمن 1390 18:20
دوست بهترین اهنگ و نُت در قلب ِ ماست بهترین همراه ِ ما در لحظه ی بی انتهاست دوست را باید همیشه در دلت یادی کنی دوست شاید همنوازت تا ابد در سالهاست غربتی گر پیش ِ رویت بود ، باز هم فریاد کن دوست اری تا همیشه فاتح ِ جغرافیاست گر دلت روزی گرفت از بابت ِ عصر ِ سیاه یادآور موج در ساحل که باشد بی ریاست دوست را باید زمان ِ...
-
وای از دست بهار
22 بهمن 1390 18:31
سیندرلا کفش هایش را در بانک مرکزی به امانت گذاشته با بهار هم شاید نیاید انگار پول هایش را پس انداز میکند تا لنگه کفش ِ دیگری بخرد و عروس ِ پاییز شود انگار بهار کفرش را دراورده . . . . . وای از دست ِ بهار . 21 / بهمن / 1390
-
همزبان
21 بهمن 1390 23:59
صدای سکوت ام همه جا به پا شده چشم های اشنا همه نا اشنا شده کسی که روزگاری برایم غریبه بود ! امروز تنها ارزوی ِ دل ِ بی ریا شده ! انان که عمری در کنارم خنده سر دادند ببین چگونه چشم هاشان نامهربان شده ! مردمان اگرچه همه مدعی همزبانی اند ارزوی ِ دل ام ملاقات ِ همزبان شده چگونه در این فضای دلگرفته پرواز کنم ؟؟ وقتی...
-
من و تو اگر بخوایم....
20 بهمن 1390 19:25
من و تو برای بودن و شنیدن اوومدیم اومدیم تا به همه بگیم که تنها نبودیم مثل ِ ابی ِ ترانه ها ، هموو صدا کنیم با هم از شب تا سحر تو اسمون دعا کنیم بریم با فرشته ها برای موندن بخوونیم همه ی قشنگیا رو واسه شادی بدوونیم من و تو باید دلامونو به دست هم بدیم توی سرمای ِزمستون از نوای ِدل بگیم شبیه نم نم ِ بارون چیکه چیکه...