تمام می شود مگر

شکسته ای و ماجرا تمام می شود مگر؟!

دلم گرفته بغض ها تمام می شود مگر

 

هزارباره باختم، که خاطرات خوب تو

شکست می دهد مرا، تمام می شود مگر

 

تو نیستی ولی ببین که با تو حرف می زنم

«به خاطر خدا بیا»، تمام می شود مگر؟

 

بدون تو کجا روم؟! بدون من کجا روی؟!

که سمت و سوی ناکجا، تمام می شود مگر

 

دچار هم شدیم ما که زخم عشق خورده ایم

ببین که درد ما دوتا تمام می شود مگر؟!

 

نمی رسم به خانه ام چرا که خانه نیستی

دراز راهِ کوچه ها، تمام می شود مگر؟!

 

تمام من خود تویی تمام تو خود منم

بگو که ارتباط ما تمام می شود مگر؟

سفر بی تو

 

سفر بی تو کجاش خوبه؟!

بدون تو همش درده

همه جای جهان قطبه

همه جای جهان سرده

 

اگه میرم سفر یعنی

دیگه بیزارم از خونه

اگه میرم سفر یعنی

دلم خونه دلم خونه

 

نمی دونی بدون تو

زمین کُلِش یه زندونه

هواپیما هم اون بالا

مثه تابوت می مونه

 

مثه تابوت سردی که

کارش حمل جسد میشه

کسی که زندگیش بودی

داره مرگ و بلد میشه

 

درسته که دوسم دادی

درسته که دوسِت دارم

ببین من طبقِ اون وقتا

شبا تا صبح بیدارم

 

ولی نه میشه برگردم

نه روت میشه که برگردی

با اون چیزایی که گفتم

با اون شکّایی که کردی

 

سفر بی تو واسه اینه

که من بدجوری دلتنگم

دارم با منتظر موندن

تا حدّ مرگ می جنگم

 

یه جَنگیه سفر بی تو

که توش دنیا رو می بازم

ببین توو آسمونا هم

دارم تابوت میسازم

مگر می توانی نخواهی مرا

مگر می توانی نخواهی مرا؟!

نه امروز و فردا و نه هیچوقت

از اول دلت را سپردی به من

همین قدر محکم، همین قدر سخت

 

مگر می توانی نخواهی مرا؟!

از اندیشه ات هم نخواهد گذشت

کنارم چه اندازه حالِ تو خوب!

به جز من کنار همه بد گذشت

 

مگر می توانی نخواهی مرا؟!

زنی که تو را از تو می آفرید

زنی که لبش تشنه ات کرده بود

کنار تو وقتی که می آرمید

 

زنی که بهشتی ست آغوش او

نگاهش به هم زد جهانِ تو را

شبیه دعا بوده یا معجزه

ولی بسته چشمش زبانِ تو را

 

زنی که بلد بوده راهِ تو را

بلد بوده درگیرِ شعرت کند

بسازد، به هم ریزدت لحظه ای

بلد بوده حدّت رعایت کند

 

منم آن زنی که تو را خواستم

رساندم خودم را به تو تا کجا؟!

همانجا که می خواهی ام تا هنوز

مگر می توانی نخواهی مرا؟!

 

 

همانی که با قهوه ی چشم خود

نه فنجان، به یک جرعه مستت کند

بخواهی اسیرش شوی تا ابد

که شاید خودش حلقه دستت کند

 

#مرجان_علیشاهی

نشانم بده عاشقی سخت نیست

اگر می هراسم از عاشق شدن 

نشانم بده عاشقی سخت نیست

نشانم بده هرگز از عشق تو

خیال کسی غیرِ من تخت نیست

 

نشانم بده در کنارِ منی

اگر سرخوشم یا که آزرده ام

اگر روبه راهم من از عمقِ دل

و یا بغض خود را فرو‌خورده ام

 

نشانم بده عاشقی سخت نیست

نباید بترسم از این و از آن

خودت مشکلات مرا حل بکن

 و نسپارشان به گذشت زمان

 

شکسته اگر بالِ پروازِ من

اگر روزگاری زمین خورده ام

نشانم بده آبرو دارمی

اگر آبرو از خودم برده ام 

 

همانی که هستی بمان و مرا

دقیقا همینی که هستم بخواه

مرا مطمئن کن که همراهمی

نترسانم از اشتباه و گناه

 

نشانم بده عاشقی سخت نیست

زمانی که بسیار می فهمی ام

نشانم‌ بده انتخابت منم 

منم با تمامیِ بی رحمی ام

 

به زنجیر عشقت اسیرم ولی

نشانم بده با تو آزاده ام

پشیمان از  این انتخابم نکن

اگر دل به این ماجرا داده ام

 

نشانم بده عاشقی سخت نیست

نشانت دهم من تمامِ توام

که دنیا برایت اگر زهر شد

نشانت دهم من به کام توام

 

 

ساز تو

تو باید باشی، تا برات اولین  کیک لیمویی خونگیم رو بپزم، تا جلوت اون لباس فیروزه ای  بُته جِقه ایِ طرحِ قدیمم رو بپوشم، تا با همبستنیِ  رژیمیِ خونگی درست کنیم، آخرشم شاکی بشی که اصلا مزه بستنی نمی داد، باید باشی تا ببینی عینکِ‌ طبی بهم میاد یا نه، تاواسه پارک کردنای دوبلِ خوب، تو دلت ذوقمو کنی ولى توو روم بگى:"بيشتر احتياط كن"

منو برسونی کلاس و سفارش کنی موقع برگشت حتما با تاکسی زرد برگردم خونه .

باید باشی تا بگی گوجه ی سالاد رو زیاد بریز و نعناعش رو کم، باید باشی تا من بتونم همه چیزایی که توی گالری اینستگرام سیوشونکردم رو امتحان کنم، تا مجبورت کنم که با هم ورزش کنیم سر چند ثانیه بیشتر پلانک زدن کل کل راه بندازیم، 

باید باشی تا حرص بخوری از سفید شدن موهامون و من هی ادای روزهای پیر شدنت رو در بیارم و غش غش بخندم.

باید باشی تا من رنگ موهام رو دو درجه روشن کنم ، جلوت رژه برم و تو اصلا متوجهشون نشی ، 

بهت بگم :"واقعا نفهمیدی من تغییر کردم؟! "

بگی :"لاغر شدی غذا بخور"، 

بگم :"نخيرم"

اون وقت زل بزنی بهم، بگی :"آها موهات! "

کلی ذوق کنم ، 

بگی :"کوتاهشون کردی، نه؟! "

من هنگ کنم و باهات قهر شم.

باید باشی بهم بگی:"لعنتی مگه تو قبل از من عاشق کی بودی که این همه واسش متن عاشقانه می نویسی؟!"

بايد باشی تا بهت بگم :"روی یخچال واسم یادداشت بذار"

بخندی بگی: "مگه توی فیلمه ؟!‌ خب بهت اس ام اس می دم اگه کاری داشتم"

باید باشی توی خونه آهنگ بذارم بگم :"پاشو برقصیم "

بگی :"صداشو کم کن همسایه ها فک می کنن اینجا عروسیه"، 

باید باشی تا واسم ساز بزنی و من اون قدر مبهوت دستهات شم که بگی :"خب، بیا یادت بدم "

بگم:"من استعدادشو ندارم "

بگی :"پس پاشو برو شام آماده کن که گشنمونه"

و من بگم: "نوبت توئه ها"

خیلی جدی بگی :”غذای روح با منه که اونو پیشکش حضورتون کردم خانم”

منم سرمست از صدای سازت که هنوز توی گوشمه برم سمت آشپزخونه ،

بپرسم:‌ “چی می خوری؟! “

صدای سازت نذاره صدام بهت برسه و با یه بشقاب میوه برگردم پیشت و بگم :"امشب رژیمیم!"

باید باشی تا من واست شعر هایی که تازه از تنور بیرون اومدن رو بخونم و تو با نظراتت گیجم کنی ، وسط شعرا با اطمینان به این کهخودت مالکشونی بگی :"خیلی داری از عشق من توی شعرات استفاده می کنیااا، واسه زندگی واقعیمون هم یه چیزی نگه دار..."

باید باشی تا اصرار کنم یه حیوون خونگی بگیریم مثلا پاگ یا طوطی خاکستری ! و تو به شدت مخالفت کنی جورى كه تا مدتها ديگهاسمشو نيارم.

 

 

 

باید باشی تا وقتی توی هر ساعتی از روز و شب صدای گوشیم میاد ‌بگی:"کیه این موقع بهت پیام‌ میده کیه این موقع بهت زنگ میزنه؟! "

اصلا باشی تا من سرت غر بزنم که اصلا این روزا حواست بهم نیستا، ردیف کن بریم مسافرت ، 

بگی:"حالا حالاها اصلا وقت ندارم"

باید باشی تا دم به ساعت کلی تاریخ سالگرد و ماهگرد و چیزای مشترک دیگمون رو یادآوری کنم ، اون وقت تو یادت بره و من واست قیافهبگیرم.

باید باشی تا شبا وسط خواب تشنه بشی بگی :"آب"

من خواب آلود واست آب بیارم و توی راه چند قلپش رو بخورم، مجبور باشی نیمه کمتر لیوان رو ببینی و غضب آلود سر بکشی.

باید باشی تا وقتی رانندگی می کنی توی آینه ی آفتاب گیر ماشین،  بیرون زدگی های رژلبم رو درست کنم و تو چند بار عمدا ترمز بگیریو بگی :"اصلا می خوام خراب شه این کارا مال تو خونه هست"

باید باشی تا من بگم :"نمی‌دونم این ظرفشویی چش شده ظرفا همش‌ لکه میشه "بگی :"خوب با دست بشور!"

یه جورایی می خوام باشی تا از دست خودت کلافه ام کنی با درموندگی بیام بگم:"این همه که سازت رو بغل می کنی خب منو بغل کن"

سازت رو بذاری کنار و بغلم کنی... من سوال تکراری هزار باره رو ازت بپرسم:

_منو بیشتر دوست داری یا سازت رو ؟

بگی:  “معلومه که سازم رو، چون عشق واسه من از صدای همین ساز شروع شد  ، همین ساز بود که باعث شد تو این همه عاشقمبشی....”

#مرجان_علیشاهی

نقش اول

با این که بازی را بلد بودم

نقشم میان نقشه ها گم شد

بازیگر خوبی نبودم من

نقشم همیشه نقش دوم شد

 

وقتی که این بازی رقم می خورد

تو صحنه پردازی بلد بودی

با هر سکانسی واقعیت مرد

لعنت به تو، بازی بلد بودی

 

نقش آفرینی حرفه ای بودی

بازیگر پشت سرت بودم

خط خوردم از روی تیزرها من

چون که سیاهی لشکرت بودم

 

سیمرغ نقش اول بازی

سهم خودت شد خوب بازیگر

نقش مکمل روبروی تو!!

اصلا چه معنی می دهد دیگر؟

 

با این که نقشش، نقش اول بود

از نقش من در صحنه ها می کاست

من نقشه هایش را عوض کردم

او بدترین نقش مرا می خواست

پیک آخر

امشب تمامِ خاطره ها را ورق بزن

جامِ شراب نه، دو لیوان عرق بزن

 

حالا دلیلِ عاشقی ات را مرور کن

از من به جایِ خودِ من  عبور کن

 

وقتی نکرده ام   این حد رعایتت

بگذار پایِ این که ندارم لیاقتت

 

حالم بد است و تو درکم نمی کنی

این عشق نیست که ترکم نمی کنی

 

قلبم نمی تپد که شبیهِ جسد شدم

از من نپرس اینکه چرا با تو بد شدم

 

دستِ خودم نه ، قسم می خورم نبود

اصلا دلیل داشته باشد، تَهَش چه سود!

 

عُذرم به دردِ تو دیگر نمی خورد

گفتم :«برو»، به دلت بر نمی خورَد؟!

 

لعنت به آن همه راهی که ساختم!

حالا رفیقِ نیمه ی راهم، که باختم

 

من خالی از تو، تو سر تا به پا منی

داری از آرزویِ عبث حرف می زنی!

 

در من عذابِ تمنایِ چشمهات

الْکُل بریز تا که مگر او دهد نجات!

 

دارم به پیکِ تو من پیک می زنم!

الْکُل بریز تا که نفهمم خودِ منم!

 

الْکُل بریز و نگو : « پیکِ آخری»

آن قدرها بنوش که بالا بیاوری

 

بالا بیاوری همه یِ خاطرات را

چیزی نمانَد از این ماجرا به جا

 

حالم بد است و تو درکم نمی کنی

این عشق نیست که ترکم نمی کنی

 

 

 

#مرجان_علیشاهی

شعر من

شعر من حوصله کن، وقتش نیست

که از او این همه آکنده شوی

آن درختم که تویی ریشه ی من

از درختت نکند کَنده شوی

 

چه کنم بی تو زمان هایی که

بغض ها  راهِ گلو می گیرند

تو اگر گوش به حرفم ندهی

قهرمان ها همگی می میرند

 

شعر من حوصله کن، تا شاید

چاره ی روز مبادا باشی

اگر او رفت تو هرگز نروی

مرهم و محرم فردا باشی

 

همه یِ حال بدم سهمت شد

خسته ای باز، چه اندازه بدم

با وجودِ همه ی خستگی ات

دیدمت دم نزدی، دم نزدم

 

خواستی تا که من عاشق بشوم

با همان سوژه یِ تکراریِ عشق!

بکشانی به قلم حرفم را

شب زده، موقعِ بیداریِ عشق

 

من شدم او که دلت خواست ولی

نگرانم تو هم آلوده شوی

شعر من حوصله کن وقتش نیست

که تو از دست من آسوده شوی

 

 

شعر من حوصله کن، راه بیا

این همه در دل او رخنه نکن

من که تکلیف دلم روشن نیست

تو هم این قدر مرا تشنه نکن

 

 

#مرجان_علیشاهی

سفر

خسته ام، بی پناه و سردرگم

از زمین و زمانه ناراضی

اعترافش اگر چه سنگین است

من کم آورده ام در این بازی

 

روزگارت چگونه می گذرد؟!

ای کسی که مرا عوض کردی

بعد من کوچه های تهران را

با قدم های خسته گز کردی؟!

 

وسط خنده های مستانه

میزنم زیر گریه های سخت

من همانی شدم که می خواهی

زنی آواره، جنگجو، بدبخت

 

بعدِ تو من بریدم از دنیا

از تو اما بریدن آسان نیست

مرگ من را به چشم می بینی

به خدا واقعیست، هذیان نیست

 

بی تو از ساز و سینما، از شعر،

بوسه ی عاشقانه می ترسم

برنمیگردم از سفر چون که

بی تو از شهر و خانه می ترسم

 

 

 

آینه بازی

به رفتنِ تو ماجرا،  تمام می شود مگر؟!
گلو فشرده بغض ها، تمام می شود مگر

هزارباره باختم، به خاطراتِ خوبِ تو
شکنجه دادنت مرا، تمام می شود مگر

به آیِنه سپرده ام، برایمان دعا کند
دعای مرگ من بیا تمام می شود مگر؟

بدونِ تو کجا روم؟! بدونِ من کجا روی؟!
که سمت و سویِ ناکجا، تمام می شود مگر

دچار هم شدیم ما،که زخم عشق خورده ایم
ببین که درد ما دوتا، تمام می شود مگر؟!

نمی رسم به خانه ام، چرا که خانه نیستی
دراز راهِ کوچه ها، تمام می شود مگر؟!

تمام من خودِ تویی، تمامِ تو خودِ منم
بگو که ارتباطِ ما، تمام می شود مگر؟