با تو نيستم
تو نخوان
با خودم زمزمه ميکنم
.
.
من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
فقط کمي
تو را کم آورده ام
يادت هست؟ ميگفتم در سرودن تو ناتوانم؟ واژه کم مي آورم براي گفتن دوستت دارمها؟
حالا تـــمــــــــام واژه ها در گلويم صف کشيده اند
با اين همه واژه چه کنم؟
تکليف اينهمه حرف نگفته چه مي شود؟
بايد حرفهايم را مچاله کنم و بر گرده باد بياندازم
بايد خوب باشم
من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
فقط کمي
بي حوصله ام
آسمان روي سرم سنگيني ميکند
روزهايم کش امده
تمام خنده هايم را نذر کرده ام که گريه ام نگيرد
هر چه خودم را به کوچه بي خيالي ميزنم
باز سر از کوچه دلتنگي در مياورم
روزها تمام ابرهاي اندوه در چشمان منند ولي نمي بارند
چون
من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
فقط نميدانم چرا هي آه ميکشم
آه
و
آه
و بازم آه
خسته شدم از اين همه آه
انگار تمام آه ها در سينه منند
آن قدر سوزناک هستند که مي توانم با اين همه آه دنيا را خاکستر کنم
اما حيف که قول داده ام
من خوبم ....من آرامم......
فقط کمي دلواپسم
کاش قول گرفته بودم از تو
براي کسي از ته دل نخندي
مي ترسم مثل من عاشق خنده هايت شود
حال و روزش شود اين...
تو که نمي ماني برايش آنوقت مثل من بايد
آرام باشد .....خوب باشد..... قول داده باشد
بيچاره..
...................................................
نترس باز شروع نميکنم اصلا تمام نشده که بخواهم شروع کنم
همين دلم برايت تنگ شده را هم به تو نمي گويم
تو راحت باش
من خوبم ....من آرامم......
آخر من قول داده ام که آرام باشم
باورت مي شود؟ من خوبم