گاهی باید خودت را خط خطی کنی .

 

 

هر گونه استفاده و یا سو ء استفاده (!) از مطالب ِ این وبلاگ ،

بدون ِ اطلاع ِنویسنده ، ممنوع بوده ،

و پیگرد ِ وجدانی دارد !

+ تاریـــــــخ 8 Dec 2011 ساعــــت 3:22 PMنویــــسنده .

من زنده ام و شعر نفس می کشم هنوز ...

+ تاریـــــــخ 31 Jan 2024 ساعــــت 11:19 AMنویــــسنده . |


بهش گفته بودم هوا از نفس کشیدنت تنگ نمیشه. بندنمیاد . نشسته بود روی زمین و داشت تند تند نفس میکشید . گفتم آخه مرد مؤمن اصلا میخوای تمومش کنی که چی بشه ؟ که هممون بی نفس بشیم ؟ که هممون سر بذاریم به بی هوایی ؟ که سرمون رو بالا بگیریم بشیم سر به هوا ، منتظرِ هوا ؟ 
پاشد . یه نفس عمیق کشید . اونقدر عمیق که زمان کش اومد که فکر کردم داره دو ساعت تموم نفس میگیره . هوای دور و برمون تموم شد . نشست دوباره نفس کشید . ترسیدم . 
دویدم سمتش . جلوی دهنش رو گرفتم . نذاشتم نفس بکشه . نذاشتم هوامونو بکشه تو ریه های لعنتی شو یهویی ناغافل تمومش کنه . نذاشتم خفه شیم از بی هوایی . 
شروع کرد دست و پا زدن . هواکم آورده بود . داشت خفه میشد . اما باید تموم میشد . باید تمومش میکردم . زودتر از اینکه هوا تموم شه باید خفه میشد . باید تمومش میکردم . 
دیدم یکی داره از دور میاد سمت ما . لبخندشو دیدم . نزدیک تر که اومد دیدم داره قهقهه میزنه . فکر کردم باید توضیح بدم . دستمو از جلوی دهنش برداشتم .گفتم . میخواد هوا رو تموم کنه . دارم نجاتمون میدم . فکر کردم بهم افتخار میکنه . نکرد . خندید . بلند خندید . خیلی بلند تر .گفت : مگه هوا از نفس کشیدنش تنگ میشه ؟ بندمیاد؟ گفتم نه . نشستم روی زمین . شروع کردم تند تند نفس کشیدن . ترسید. دوید .  اومد سمتم ، دستش رو گذاشت جلوی دهنم و ...


رضوان تدین 
گفته بودی که چرا خوب به پایان نرسید 
راستش زورِ منِ خسته به طوفان نرسید .


#متن_سیال_بود 
در تاریکی همه مان شبیه همیم ...


برچسب‌ها: داستان, دوباره, رضوان تدین
+ تاریـــــــخ 12 Jun 2019 ساعــــت 4:36 PMنویــــسنده . |

خدمت شروع شد، تاریک و تـو بـه تـو

بی عکس نامزدش، بی عکس «آرزو»

 

شب های پادگان، سنگین و سرد بود

آخـر خدا چرا؟... آخـر خدا چگو....

 

نه... نه نمی شود، فریاد زد: برقص...

در خنده ی فـروغ، در اشک شاملو...

 

توی کلاهِ خود، لاتین نوشته بود

"Your hair is black, Your eyes are blue"

 

« - : خاتون تو رو خدا،سر به سرم نذار

این جا هـــوا پسه، اینجـــا نگـو نگـو»

 

یک نامــــه آمد و شد یک تــــراژدی

این تیتر نامه بود: «شد آرزو عرو...

 

س» و ستاره ها چشمک نمی زدند

انگار آسمــــان حالش گرفته بود

 

تصمیم را گرفت، بعد از نماز صبح

با اشک در نگـــاه، با بغض در گلو

 

بالای بــــــرج رفت و ماشه را چکاند

با خون خود نوشت: «نامرد آرزو...»

حامدعسگری

نقاشی بی نظیر از :ایمان ملکی

 

+ تاریـــــــخ 20 Jan 2014 ساعــــت 9:39 AMنویــــسنده . |

هر بار خواست چای بریزد نمانده ای 

رفتی و باز هم به سکوتش نشانده ای 


تنها دلش خوش است به اینکه یکی دوبار 

با واسطه سلام برایش رسانده ای 


حالا صدای او به خودش هم نمی رسد 

از بس که بغض توی گلویش چپانده ای 


دیدم دوباره شهر پر از جوجه فنچ هاست 

گفتند باز روسری ات را تکانده ای 


می رقصی و برات مهم نیست مرگشان 

مشتی نهنگ را که به ساحل کشانده ای

 

بدبخت من ، فلک زده من ، بد بیار من...

امروز عصر چای ندارم ... تو مانده ای

حامد عسگری

 

+:

گاهے باید به دور خود یک دیوار تنهایے کشید...
نه براے اینکه دیگران را از خودت دور کنے
بلکه براے اینکه ببینے
براے چه کسانے اهمیت دارے که این دیوار را بشکنند

+:راضے ام

+ تاریـــــــخ 1 Jan 2014 ساعــــت 9:29 AMنویــــسنده . |

+: تولـــــــــد وبــــــــم!

۱۳۸۸/۱۰/۱

+:...

گاهی گمــان نمـی کنـی و مـی شـود

گاهی نـمـی شــود کــه نـمـی شــود

گاهی هـزار دوره دعـا بی اجـابت است

گاهی نگفته قـرعه به نام تـو مـی شود

گاهی گدای گدایی و بخت با تـو نیست

گاهی تمـام شهـر گـدای تـو مـی شود...

+:پاییــــــــــزم تمــــــوم شد...

+ تاریـــــــخ 21 Dec 2013 ساعــــت 4:0 PMنویــــسنده . |

لیلی بنشین خاطره ها را رو کن/ لب وا کن و با واژه بزن جادو کن

لیلی تو بگو،حرف بزن،نوبت توست/ بعد از من و جان کندن من نوبت توست

لیلی مگذار از دَم خود دود شوم/ لیلی مپسند این همه نابود شوم

لیلی بنشین، سینه و سر آوردم/ مجنونم و خوناب جگر آوردم

مجنونم و خون در دهنم می رقصد/دستان جنون در دهنم می رقصد

مجنون تو هستم که فقط گوش کنی/ بگذاری ام و باز فراموش کنی

دیوانه تراز من چه کسی هست،کجاست/یک عاشق اینگونه ازاین دست کجاست

تا اخم کنی دست به خنجر بزند/ پلکی بزنی به سیم آخر یزند

تا بغض کنی،درهم و بیچاره شود/ تا آه کشی،بند دلش پاره شود

ای شعله به تن،خواهر نمرود بگو/ دیوانه تر از من چه کسی بود،بگو

آتش بزن این قافیه ها سوختنی ست/ این شعر پُر از داغ تو آتش زدنی ست

ابیات روانی شده را دور بریز/ این درد جهانی شده را دور بریز

من را بگذار عشق زمین گیر کند/ این زخم  سراسیمه مرا پیر کند

این پچ پچه ها چیست،رهایم بکنید/ مردم خبری نیست،رهایم بکنید

من را بگذارید که پامال شود/ بازیچه ی اطفال کهنسال شود

من را بگذارید به پایان برسد/ شاید لَت و پارَم به خیابان برسد

من را بگذارید بمیرد،به درَک/ اصلا برود ایدز بگیرد،به درَک

من شاهد نابودی دنیای منم/ باید بروم دست به کاری بزنم

حرفت همه جا هست،چه باید بکنم/ با این همه بن بست چه باید بکنم

لیلی تو ندیدی که چه با من کردند/ مردم چه بلاها به سَرم آوردند

من عشق شدم،مرا نمی فهمیدند/ در شهر خودم مرا نمی فهمیدند

این دغدغه را تاب نمی آوردند/ گاهی همگی مسخره ام می کردند

بعد از تو به دنیای دلم خندیدند/ مردم به سراپای دلم خندیدند

در وادی من چشم چرانی کردند/ در صحن حَرم تکه پرانی کردند

در خانه ی من عشق خدایی می کرد/ بانوی هنر، هنرنمایی می کرد

من زیستنم قصه ی مردم شده است/ یک تو، وسط زندگیم گم شده است

اوضاع خراب است،مراعات کنید/ ته مانده ی آب است،مراعات کنید

از خاطره ها شکر گذارم، بروید/ مال خودتان دار و ندارم، بروید

لیلی تو ندیدی که چه با من کردند/ مردم چه بلاها به سرم آوردند

من از به جهان آمدنم دلگیرم/ آماده کنید جوخه را، می میرم

در آینه یک مرد شکسته ست هنوز/ مرد است که از پا ننشسته ست هنوز

یک مرد که از چشم تو افتاد شکست/ مرد است ولی خانه ات آباد، شکست

در جاده ی خود یک سگ پاسوخته بود/ لب بر لب و دندان به زبان دوخته بود

بر مسند آوار اگر جغد منم/ باید که در این فاجعه پرپر بزنم

اما اگر این جغد به جایی برسد/ دیوانه اگر به کدخدایی برسد

ته مانده ی یک مرد اگر برگردد/ صادق،سگ ولگرد اگر برگردد

معشوق اگر زهر مهیا بکند/ داوود نباشد که دری وا بکند

این خاطره ی پیر به هم می ریزد/ آرامش تصویر به هم می ریزد

ای روح مرا تا به کجا می بری ام/ دیوانه ی این سراب خاکستری ام

می سوزم و می میرم و جان می گیرم/ با این همه هر بار زبان می گیرم

در خانه ی من پنجره ها می میرند/ بر زیر و بم باغ، قلم می گیرند

این پنجره تصویر خیالی دارد/ در خانه ی من مرگ توالی دارد

در خانه ی من سقف فرو ریختنی ست/ آغاز نکن،این اَلَک آویختنی ست

بعد از تو جهان دگری ساخته ام/ آتش به دهان خانه انداخته ام

بعد از تو خدا خانه نشینم نکند/ دستان دعا بدتر از اینم نکند

من پای بدی های خودم می مانم/ من پای بدی های تو هم می مانم

لیلی تو ندیدی که چه با من کردند/ مردم چه بلاها به سرم آوردند

آواره ی آن چشم  سیاهت شده ام/ بیچاره ی آن طرز نگاهت شده ام

هر بار مرا می نگری می میرم/ از کوچه ی ما می گذری، می میرم

سوسو بزنی، شهر چراغان شده است/ چرخی بزنی،آینه بندان شده است

لب باز کنی،آتشی افروخته ای/ حرفی بزنی،دهکده را سوخته ای

بد نیست شبی سر به جنونم بزنی/ گاهی سَرکی به آسمانم بزنی

من را به گناه بی گناهی کشتی/ بانوی شکار، اشتباهی کشتی

بانوی شکار،دست کم می گیری/ من جان دهم آهسته تو هم می میری

از مرگ تو جز درد مگر می ماند/ جز واژه ی برگرد مگر می ماند

این ها همه کم لطفی  دنیاست عزیز/ این شهر مرا با تو نمی خواست عزیز

دیوانه ام،از دست خودم سیر شدم/ با هر کس همنام  تو درگیر شدم

ای تُف به جهان تا ابد غم بودن/ ای مرگ بر این ساعت بی هم بودن

یادش همه جا هست،خودش نوش  شما/ ای ننگ بر و مرگ بر آغوش شما

شمشیر بر آن دست که بر گردنش است/ لعنت به تنی که در کنار تنش است

دست از شب و روز گریه بردار گلم/ با پای خودم می روم این بار گلم

¤:علیرضا آذر


+:نآبــــــــــــــــ!!!ـــــــــــــودم

+:معجزه مـــــــــــی خــــــــــــوام

+ تاریـــــــخ 4 Dec 2013 ساعــــت 3:59 PMنویــــسنده . |
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺭﺍ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﯾﮑﺴﺎﻝ ﺩﯾﺪﻡ ﺧﺸﮑﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ,

ﮔﻔﺘﻢ :ﺩﺭﺧﺖ ﺗﻮﭼﺮﺍ ﺧﺸﮑﯿﺪﯼ؟

ﮔﻔﺖ :ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺗﻮﺭﻓﺘﯽ,

 ﯾﺎﺭﺕ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﺳﺎﯾﻪ ﺍﻡ ﻣﯿﻨﺸﺴﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﯿﺨﻨﺪﯾﺪ...

 

 

+:خوب پیش نمیــــــــــــرم

+ تاریـــــــخ 25 Nov 2013 ساعــــت 6:15 PMنویــــسنده . |

دریایے تریـــن احساس مـــن

در کنــــــــج چـــشـــمان توســـت

وقــــــــــــــــــتے از شـــوق دیـــــــدارم

نـرم اشـــــــــــــــــــــــک مےریــــــــــــــــــزی!

تـــــــــــــــو از بُـــــــــهت نگاهــــــم خوب مے فهــمے

کــــــــــــه مـــــــــــــن مشتـــــــــــــــاقِ مشــــــــــــــتاقم

و تــــــــــــــــــــــــــــــو دریــــــــــــــــــاے احســــــــــــــــاســـــــم!

من ازبــــودن کنـــــــــــارتو همیـــــــــــــــن را خـــــــــــــــوب مے دانــــــــــــم

تویـــــــــــــــــــــے تنـــــــــــــهاتـــــــــــــــــــرین رویـــــــــــــاے دنیــــــــــــــــــــــــــایم!

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

+:من به هرچیزے که مے خوام مے رسم

+ تاریـــــــخ 18 Sep 2013 ساعــــت 8:28 AMنویــــسنده . |
 
بسـته راهِ نفســم ، بـغــضُ و دِلــم شعــلـهِ وَر اســت . . .!

چــ ـــون یـتـیـمــــی کـ ــه بـــه او،

فُــحــشِ پــــ ـــدر داده کســـ ـــی !! . . .
 
کلوب.کام

+ تاریـــــــخ 12 Jul 2013 ساعــــت 12:39 PMنویــــسنده .