باور کن
شانه های خسته
دست ِ پینه بسته
و چشم های ِ منتظر را
در بحبوحه ی ِ انتظار
بی قراری را ، باور کن
در لحظه های ِ انفجار
سرمای بی انصاف ،
تا کی شکنجه می کند؟
ادم برفی ام را .
این زخم را باور کن
در کوچه های ِ مشرقی
شمع های نصفه ، می سوزند
و می سازند
با جفای ِ دوستان
در شهر ِ گربه ها ،
موش ها
می خوانند اواز سروری را
در گوش ِ طوطیان
و غار غار ِ کلاغ ها
هزار تکه می کند
وجود ِ ادمی شریف را .
و کفتار ها
هر ثانیه نزدیک تر می شوند
و می درند
از وجود ِ انسان ها
و تکه تکه می کنند
تمام باور ِ تو را ،، باورکن
سروده مهدی گودرزی " رها "
25 ابان 90