در دفتر سفید خاطرات بی پایان
هزاران دل ِ شکسته را به هرسو کشیده ام
ذره ذره ی خاکستر شده وجودم را
بارها و بارها به ترازو کشیده ام
اواری از غم و اندوه و تنهایی
فریاد ِ مرگ بر سر ِ لحظه ها کشیده اند
بیداد از این زمانه ی بی مروت کن
تا سایه ها دیوار بر سر ِ فردا کشیده اند
چگونه به شور و شوق فردا قدم نهیم ؟
وقتی وجود گذشته را وسط کشیده ایم
بیاییم اسمان و زمین را فریب دهیم
بگوییم میان گذشته و فردا خط کشیده ایم
عقربه ها اگرچه ثانیه ها را ربوده اند
این مردمان شب نشین اسمانی جدا کشیده اند
در درون رودخانه پر تلاطم این دنیا
مرا اگرچه تنها ولی به وسعت دریا کشیده اند
مهدی گودرزی "رها"